• سه شنبه 15 آبان 03


اشعار شهادت عبدالله بن حسن(ع)،(یک نفس آمده ام تا که عمو را نزنی)

3579
5

یک نفس آمده ام تا که عمو را نزنی
که به این سینه مجروح تو با پا نزنی
ذکر لا حول ولا از دو لبش می بارد
با چنین نیزه سر سخت به لبها نزنی

 

عمه نزدیک شده بر سر گودال ای تیغ
می شود پر به سوی حنجره حالا نزنی
نیزه ات را که زدی باز کشیدی بیرون
می زنی باز دوباره شود آیا نزنی
نیزه ات را که زدی باز نمی شد حالا
ساقه نیزه خونین شده را تا نزنی
من از این وادی خون زنده نباید بروم
شک نکن این که پرم را بزنی یا نزنی
دست و دل باز شو ای دست بیا کاری کن
فرصت خوب پریدن شده درجا نزنی

 

شاعر:علیرضا لک

  • یکشنبه
  • 12
  • شهریور
  • 1391
  • ساعت
  • 13:57
  • نوشته شده توسط
  • علی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران