حالا كه هستي توي آغوشم دوباره
خيلي خلاصه حرف دارم با اشاره
خورشيد و ماهي داشتم در آسمانم
در آسمانم نيست حتي يك ستاره
از فكر سوغاتي بيا بيرون كه ديگر
گوشي ندارم كه بخواهم گوشواره
از دختران لوس شامي دلخورم من
سنگم زدند و شد لباسم پاره پاره
ديدي كه زن هاي يهودي را چه كردند
داديم از كف ما در آنجا راه چاره
از جا پريدم تا كه ديدم خيزران را
با گريه ميكردم تو را آنجا نظاره
ديگر ندارم لحظه اي تاب اسارت
ديگر گذشته دردهايم از شماره
در اينكه من بابائي ام شكي نداري
من را ببر دل دل نكن بي استخاره
- چهارشنبه
- 15
- اسفند
- 1397
- ساعت
- 18:32
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
محسن صرامی
ارسال دیدگاه