کم آورده به پای تاول پایم سفر حتی
نباید جان به تن می ماند تا ماه صفر حتی
منی که دائما بودم در آغوش پر از مهرت
ندارم از تو و احوال تو دیگر خبر حتی
چنان پیرم چنان خسته چنان بی تاب و بی طاقت
که آهی در نمی آید دگر از این جگر حتی
گرفتم لکنت از بسکه کشیدم زجر صحرا
برایم سخت شد اینکه بگویم یک پدر حتی
کتک خورم کتک خورم چهل منزل کتک خوردم
به جز سیلی و سر نیزه مرا زد با سپر حتی
برای دخترت سخت است تحمل کردن این غم
به لب می آید از داغت پدر جان پسر حتی
اگر چه دست می گیرم به دیوار از کمر دردم
نمی گویم از آن اسرار خود در گوش در حتی
به این نیت به لب دارم فقط عجل وفاتی که
برای عمه جان خود نباشم دردسر حتی
تو گشنه بودی و تشنه به تو من اقتدا کردم
نماند از شدت ضعفم برایم چشم تر حتی
- چهارشنبه
- 15
- اسفند
- 1397
- ساعت
- 18:49
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
محسن صرامی
ارسال دیدگاه