#امام_هادی_شهادت
کس نیست در این شهر مرا یار خدایا
جز خون دل و آه شرر بار خدایا
گه گوشه زندان و گهی خان سئالیک
جایم شده جای گل و گلزار خدایا
فرزند علیم که به من ارث رسیده
مظلومیت حیدر کرار خدایا
با چاه علی درد دلش گفت ولی من
با ماه کنم درد دل اظهار خدایا
چون ماه فقط دید چه دیدم من مظلوم
از خصم در آن نیمه شب تار خدایا
بردند مرا بزم می و شرم نکردند
از فاطمه و احمد مختار خدایا
می گفت که من شعر بخوانم زبرایش
میکرد براین گفته اش اصرار خدایا
از شرم ؛نگاهم به زمین دوخته بودم
اشکم زبصر ریخت به رخسار خدایا
صحبت شده از بزم می و باز دلم سوخت
بر زینب و بر عترت اطهار خدایا
من مردم و غم نیست چها دیده ام اما
دخت علی و مجلس اغیار خدایا
زینب که ندیده است کسی سایه او را
میرفت در آن بزم به ناچار خدایا
نامحرم و زینب امان از دل عباس
خجلت زده شد باز علمدار خدایا
ای کاش نمیدید دگر عمه زارم
آن چوب جفا و لب دربار خدایا
این چوب به لب میزد و بیچاره رقیه
حق داشت زند لطمه به رخسار خدایا
#عبدالحسین
.
- شنبه
- 18
- اسفند
- 1397
- ساعت
- 15:33
- نوشته شده توسط
- عبدتلحسین
- شاعر:
-
عبدالحسین میرزایی
ارسال دیدگاه