#امام_هادی_شهادت
سوختم از اثر زهر و خدایا کردم
جگر سوخته را هدیه به زهرا کردم
درد بسبار به دل دارم و همدردی نیست
دردهایم همه با گریه مداوا کردم
از جفای متوکل به خدا خسته شدم
گر چه با او همه عمر مدارا کردم
گاه می برد پیاده زپی خویش مرا
سوختم شمع صفت دیده چو دریا کردم
گه شنیدم که دشنام به زهرا می داد
پسر حیدرم و صبر چو مولا کردم
آن شبی را که مرا برد سوی بزم شراب
مرگ خود را زخداوند تمنا کردم
پسر فاطمه را جام تعارف می کرد
جای او شرم من از حی تعالی کردم
دست بسته چو شدم وارد آن بزم شراب
یاد از عمه خود زینب کبری کردم
یاد آن روز که در شام خرابش بردند
بازوی بسته سوی بزم شرابش بردند
#عبدالحسین
- شنبه
- 18
- اسفند
- 1397
- ساعت
- 15:38
- نوشته شده توسط
- عبدالحسین
- شاعر:
-
عبدالحسین میرزایی
ارسال دیدگاه