هادی دین از زهر کین شده بیتاب
از غصه ات چشم زهرا شده پر آب
غریب و تنها افتادی از پا
زهر جفا زد آتش بر پیکر تو
در شهر غربت از غصه جان سپردی
خانه نشینی را ارث از علی بردی
طعنه شنیدی جز غم ندیدی
اما نزد کس سیلی بر دختر تو
اگر چه از سوز زهر گشتی تو عطشان
نشد به پنجه گیسوی تو پریشان
به یاد گودال شد قامتت دال
به یاد آن سر آمد چه بر سر تو
******
شائق
- شنبه
- 18
- اسفند
- 1397
- ساعت
- 19:4
- نوشته شده توسط
- میرکمال
- شاعر:
-
محمود اسدی
ارسال دیدگاه