به دشت ماریه قاسم به راه شاه حجاز
چو خواست این که کند جان ز روی شوق نیاز
به گریه گفت که ای جان عم مدار روا
به راه عشق من از همرهان بمانم باز
عمو شهادت من دیر گشت و نزدیک است
کند ز حسرت آن مرغ روح من پرواز
شهش گرفت چو جان عزیز در بر و گفت
که بیش از این دلم از آتش غمت مگداز
ز سوز داغ عزیزان کباب گشته دلم
کباب تر تو اش سوز داغ خویش مساز
پس آن غمین پی انجام کار خط پدر
به دست عمّ حزین داد و گریه کرد آغاز
شه از مشاهده آن رقم چو ابر بهار
بریخت از مژه اشک و بناله شد دمساز
شاعر:صغیر اصفهانی
- یکشنبه
- 12
- شهریور
- 1391
- ساعت
- 16:19
- نوشته شده توسط
- علی
ارسال دیدگاه