از تن تو عجب ضریحی ساخت
مرکبی که به پیکرت می تاخت
چه به روز تن تو آوردند
عمه هم پیکر تو را نشناخت
دست مرکب به پای تو نرسید
عاقبت نیزه ای تو را انداخت
دلش از کینهی علی پر بود
آن که شمشیر سوی تو افراخت
هر کسی بغض نهروانی داشت
به گل افشانی تنت پرداخت
آیه آیه شده تمام تنت
بوی یوسف دمد ز پیرهنت
شاعر:یوسف رحیمی
- یکشنبه
- 12
- شهریور
- 1391
- ساعت
- 16:40
- نوشته شده توسط
- علی
ارسال دیدگاه