مباد آن که عبای تو یک کنار بیفتد
میان راه، تن تو بی اختیار بیفتد
تو را خمیده خمیده میان کوچه کشیدند
که آبروی نجیبت از اعتبار بیفتد
دگر غرور تو را چاره جز شکسته شدن نیست
اگر محاسن تو دست این سوار بیفتد
توقع اثری غیر آبله نتوان داشت
مسیر پای برهنه ت اگر به خار بیفتد
چه خوب شد که لباست به میخ در نگرفت و...
چه خوب شد که نشد پهلویت ز کار بیفتد
اگر چه سوخت حریمت ولی ندید نگاهت
ز گوش دخترکان تو گوشوار بیفتد
هنوز هم که هنوز است جلوه های تو جاری ست
که آفتاب، محال است در حصار بیفتد
علی اکبر لطیفیان
- دوشنبه
- 13
- شهریور
- 1391
- ساعت
- 4:16
- نوشته شده توسط
- جواد
- شاعر:
-
علی اکبر لطیفیان
ارسال دیدگاه