• سه شنبه 15 آبان 03

 محمد قاسمی

غزل مرثیه تقديم به امام هادي عليه السّلام -(در غربت اين شهر چون جانت فدا شد)

978
1

در غربت اين شهر چون جانت فدا شد
شرمندگی از تو نصیــب سامرا شد

این خاك اگر تا حال سُرِّ مَنْ رَایٰ بود
بعد از عـروجت تا ابد دار العزا شد

بودی علی سـوّم آل علی که
در حقّ تو مثل علی خیلی جفا شد

نفرین بی پایان بر آن رذلی که از بغض
راضی به قتل دوّمين ابن الرّضا شد

یک نیمه شب از خانه بیرونت کشیدند
طوری که ماه از شرم تو قدّش دوتا شد 

پای برهنه پشت مرکب می دویدی
خار از ادب پيش قدمهاي تو پا شد

بستند وقتی ریسمان را دور دستت
زهرا دوباره ناله اش واویلتا شد

شکر خدا ناموست آن شب در امان بود
با آن كه با جور عدو از تو جدا شد

امّا مدینه داستان آنگونه شد که
شرمنده ی بانوي خانه مرتضی شد

روضه چرا از جاي ديگر سر در آورد؟
با اینکه آتش از همان کوچه به پا شد

وقتی که دیدی داخل بزم شرابی
اشکت روان از غُصّه ي شام‌ بلا شد

در دست آن نامرد دیدی جام می را
تازه گریزِ روضه ات طشت طلا شد

یک جمله می گویم دگر طاقت ندارم
شايد کمی از حقّ این روضه ادا شد

آنجا كه چوب خیزران با رفت و برگشت
دُرّ از دهان شاه ما انداخت در طشت

  • یکشنبه
  • 26
  • اسفند
  • 1397
  • ساعت
  • 12:25
  • نوشته شده توسط
  • ابوالفضل عابدی پور

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران