شده وقت رفتن من ای همه هستم کجائی
من غریب شهر شام و تو غریب کربلائی
با لب تشنه . یاد عاشورا
جان دهد زینب بی کس و تنها
آه و واویلا
مانده تنها یادگاری از تو روی سینه من
پس گرفتم پاره پاره پیروهن را من ز دشمن
این دم اخر. گرچه بی حالم
یاد جسم تو. ته گودالم
آه و واویلا
کی رود از خاطر من بوسه زیر گلویت
پیش چشمان تر من پنجه زد قاتل به مویت
همه ء کرببلاارا من به دنبالت دویدم
با همین دستان لرزان نیزه از پهلو کشیدم
یک طرف خواهر. یک طرف مادر
تیزی خنجر. نرمی حنجر
آه و واویلا
یاد شام و کوچه هایش خواهرت را داد آزار
در پی رأست به نیزه آمدم تا بین بازار
دیدمت ای قاری قران که در بزم شرابی
میخورد روی لب تو چوب و از خونش خصابی
پیش چشم من .خیزران خوردی
با لب خونین صبر من بردی
آه و واویلا
- دوشنبه
- 5
- فروردین
- 1398
- ساعت
- 10:35
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
قاسم نعمتی
ارسال دیدگاه