بسم الله الرحمن الرحیم
اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً و َناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً
اَللّهُمَّ أرني الطلعة الرشيدة والغرة الحميدة واكحل ناظري بنظرة مني إليه وعجل فرجه
به جرم عشق گرفتارِ تب کنید مرا
برایِ عبرتِ مردم سبب کنید مرا
حرام باد به چشمم شبِ جدایی خواب
گدایِ فیضِ سحر شب به شب کنید مرا
فقط اجازه بده پایِ شمع بنشینم
اگر نسوختم امشب ، ادب کنید مرا
قد و قواره ام اندازۀ لجاجت نیست
اگر قبول نداری وجب کنید مرا
بنا نبود که اینقدر زابراه بشوم
بنا نبود همش جان به لب کنید مرا
ترا به جانِ عزیزت معطلم نکنید
سحر نیامده امشب طلب کنید مرا
دوا نخواستم اصلاً فقط نجف ببرید
فدایِ گنبدِ شاه عرب کنید مرا ...
ضمانتم صف محشر شفاعتِ زهراست
اگر به خانۀ او منتسب کنید مرا
عبادتی که بلد نیستم به غیرِ حسین
فقیرِ کرببلایِ رجب کنید مرا ...
*خوش به حالِ اونایی که الان کربلا هستن ماهِ رجب ... خوش به حالِ اونایی که الان حرمِ امامِ هادی هستن ...*
عبادتی که بلد نیستم به غیرِ حسین
فقیرِ کربُبلایِ رجب کنید مرا ...
قسم به چادرِ زینب برایِ جان دادن
میانِ زینبیه منتخب کنید مرا
نوشته اند کس و کارم همه فدایِ حسین
تمام آرزویِ ماست کرببلایِ حسین ....
حسین .....
*خدا به همتون خیر بده امشب مجلس عزا برا امام هادی گرفتید .. چقدر امام زمان خوشحال میشه شما گریه کنایِ جدشُ میبینه ...*
سر ما محفلِ سودایِ علی النقی ست
جانِ ما نذرِ قدمهایِ علی النقی ست
دلِ ما غرقِ تمنایِ علی النقی ست
دینمان چیست تولایِ علی النقی ست
ما که از روزِ ازل عاشق و خاطر خواهیم
زیرِ دینِ کَرَمِ هادیِ آلُ اللهیم
از هدایتگری اش ، اهلِ هدایت شده ایم
لطفِ او بوده که اینقدر عنایت شده ایم
خار راهش شده و صاحبِ عزت شده ام
کاسه لیسانِ سرِ خانِ ولایت شده ایم
عشقِ ما بر پسرِ فاطمه مادر زادیست
هرچه داریم از الطافِ امام هادی ست
دل ما گم شده در پیچ و خمِ سامرا
چون کبوتر شده جلدِ حرمِ سامرا
پر شده از نفس حق تو دنیایِ همه
با تو تضمین شده آبادیِ فردایِ همه
کوریِ چشم هر آن کس که خبیثُ شقی است
مهر آن هم لکَ لبیک علی النقی است
پسرِ حضرت جودی و سراپایت لطف
میچکد از عرق چهرۀ زیبایت لطف
ما که دیدیم فقط از یدِ طولایت لطف
گشته صادر همۀ عمر ز لبهایت لطف
جامعه با جملاتِ تو عَجب شیرین است
حرف هایِ تو همه مثله رُطب شیرین است
در غم دوریِ خود از حرمت میسوزیم
سوم ماهِ رجب شد ز غمت میسوزیم
با نفس هایِ تو از باز دمت میسوزیم
پا برهنه مرو مثله قدمت میسوزیم
پابرهنه شدی و موی پریشان کردی
یادِ دردانۀ سالارِ شهیدان کردی
میدواندن تو را از پی مرکب ، ای وای
داغ میخورد به قلبِ تو مرتب ، ای وای
پا برهنه و سط کوچه معذب ، ای وای
چقدر سوخت دلت از غم زینب ، ای وای
گرچه در بزم شرابِ متوکل رفتی
شکر زیرا به سلامت سویِ منزل رفتی
سینۀ سوختۀ سینه زنت شد پاره
جگرِ مادرت از سوختنت شد پاره
از درون آه ، تمام بدنت شد پاره
چون کشیدن تو را پیرهنت شد پاره
پیرُهَن چاک زدن تا حسنی زار زنم
همرت بر بدنِ بی کفنی زار زنم
تنِ صدپارۀ جدت به زمین افتادُ
وسطِ گودیِ گودال ز زین افتادُ
از رکابِ شه افلاک نگین افتادُ
شمر زد قهقه در دشت طنین افتادُ
نیزه ها کشتۀ خونین بدنی را بردن
از تن بی سرِ او پیرهنی را بردن
*وارد مجلس متوکل شد ، دلا بسوزه برا امامِ هادی .. عمقِ روضه رو اگه کسی فهمید دیگه روضه خوان نمی خواد .. همۀ تقوا ، همۀ خوبی ، همۀ خیر اومد مقابل همۀ بی ادبی قرار گرفت .. وقتی اومد پیشِ متوکل به حضرت شراب تعارف کرد ... خیسِ عرق شد حضرت .. سر پایین انداخت ..
آقاجان کجا رفتی .. کجا بردنت .. فرمود والله گوشت و پوست و خونِ ما از این نجاسات به دورِ ، شروع کرد بی ادبی کردن به آقا ، حضرت فرمود کجان سَلاطینی که بالایِ قله هایِ مرتفع برا خودشون کاخ ها ساختن ؟ مرگ آنها را به زیر کشید ؟... کجان سلَاطینی که برای خودشان نگهبانان و قراولان بی شمار گذاشته بودن مرگ آنها را در خانۀ قبر کشاند ...
اونقد کلمات حضرت تاثیر کرد ، مستی از سرش پرید افتاد رو پاهایِ امام هادی .. عذر خواهی کرد ، دستور داد برا حضرت هدیه آوردن ، گفت آقا رو با احترام ببریدش .. اما دیدن امام هادی داره گریه می کنه ...
از مجلس متوکل که بیرون رفت گریه ش شدید شد ، می خوام بگم آقاجان شما امام بودید ، بزرگ بودید ، معصوم بودید ، ولی مرد بودید آقاجان ... عمۀ بزرگوارتونُ واردِ مجلسِ عبیدالله کردن .. دستایِ زینبُ بسته بودن ..
سکینه خانم صدا زد عمه ببین دارن ما رو خیره خیره نگاه می کنن ... یه چیزی بده من سرم رو بپوشانم .. صدا زد عزیزِ برادرم ، عمه تم مثله توِ ....
همه تو مجلس عبیدالله داشتن قهقه میزدن ، خنده میکردن فقط بین اونا یه نفر ، اونم سرِ بریده بود گریه میکرد .. یه نگاه کرد به خواهرش .... حسین ....
- دوشنبه
- 5
- فروردین
- 1398
- ساعت
- 16:42
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
ارسال دیدگاه