چکنم مادر او ریخت به هم بس کن شمر
در حرم دختر او ریخت به هم بس کن شمر
او نفس می کشد و خون ز تنش می ریزد
روی تل خواهر او ریخت به هم بس کن شمر
تا به کی نیزه ی تو چنگ زند بر حلقش
بخدا حنجر او ریخت به هم بس کن شمر
می کنی زیر و زبر با نوک چکمه،جسمش
پهلوی اطهر او ریخت به هم بس کن شمر
پا روی صفحه ی قرآن مگذار ای بی دین
آه برگ و بر او ریخت به هم بس کن شمر
سر بریده شده اما بدنش خورد تکان
وای من پیکر او ریخت به هم بس کن شمر
شائق،از سوز جگر همره زینب گفتا
بی مروت سر او ریخت به هم بس کن شمر
*****
شائق
- دوشنبه
- 5
- فروردین
- 1398
- ساعت
- 22:20
- نوشته شده توسط
- میرکمال
- شاعر:
-
محمود اسدی
ارسال دیدگاه