سینه لبریز شد آخر ز شرار جگرم
می زنم آب، بر این شعله ز اشک بصرم
شب و تنهایی وسجاده و اشک و من و یار
به چه تقصیرشکستند نماز سحرم
وقتی ازخانه کشیدند برونم دل شب
نه عبا بود به دوش و نه عمّامه سرم
کوه های غم عالم به سر دوش من است
با وجودی که خمیده است ز پیری کمرم
من پیاده به روی اسب و سوار ابن ربیع
ضعف بر پا و عرق بر رخ همچون قمرم
تا نهم جای عصا دست روی شانه ی او
کاش می بود به همراه، در آن شب، پسرم
شکر الله که دادی تو نجاتم ای زهر
می برم شِکوه ز منصور، به جد و پدرم
آب گردید تنم چون جگر پاک حسن
پاره شد چون بدن جد غریبم جگرم
درمیان غل و زنجیر بنی اعمامم
بُرد در مقتلشان، خصم ز پیش نظرم
قبر بی شمع و چراغم به همه می گوید
من در این دور و زمان از همه مظلوم ترم
«میثم» از سوز دل و نظم جگر سوز بگو
که چه آمد به سر از فرقه ی بیداد گرم
شاعر: غلامرضا سازگار
- دوشنبه
- 13
- شهریور
- 1391
- ساعت
- 7:21
- نوشته شده توسط
- جواد
ارسال دیدگاه