همین که شعله ی گل با شتاب روشن شد
مشام باد به بوی گلاب روشن شد
به دور میز نشستند، روبرو گل ها
چراغ باده به حد نصاب روشن شد
و ساقی آمد و روی نَشُسته ای چو قدح
به چشم جاری و سرخ شراب روشن شد
به دست باد خطاکار دکمه نرگس
فشار داده شد و آفتاب روشن شد
و باد مست شد و سینه چاک در صحرا
وزید، شصت درختان خواب روشن شد
و باد مست شد و سر گذاشت بر دریا
چه قدر ماهی در زیر آب روشن شد
نفس کشید چو ماهی: هو الاحد، قل... قل...؛
به روی آب هزاران حباب روشن شد
گذشت باد ز پیراهن گرفته ی شب
و فوت کرد به هر جا شهاب روشن بود
و باد آمد و افتاد در خم زلفت
و تازه چهره گل بی نقاب روشن شد
شاعر مهدی رحیمی
- دوشنبه
- 13
- شهریور
- 1391
- ساعت
- 7:27
- نوشته شده توسط
- جواد
ارسال دیدگاه