اسیر درد غربتم حسین من بیابیا
رسیده وقت رحلتم حسین من بیابیا
من آن عقیله زینبم یکیست روز با شبم
که جان رسیده بر لبم حسین من بیابیا
به سخت روزگار من کسی نه غمگسار من
تو خویش بر کنار من حسین من بیابیا
من آن عزیزه خواهرم که بود شش برادرم
شدند غائب از برم حسین من بیابیا
فدای دیدو محضرت فدای دیده ترت
دمی به دید خواهرت حسین من بیابیا
توروح من روان من روان من توان من
به لب رسیده جان من حسین من بیابیا
ندات تا شنیده ام به مصرعت دویده ام
به بستن دو دیده ام حسین من بیابیا
زبسکه دلشکسته ام دگر زپا نشسته ام
زپا نشسته خسته ام حسین من بیابیا
غریب و دلفگارمن به حال انکسار من
به راهت انتظار من حسین من بیابیا
خودم کنم فدای تو فدای تو فنای تو
فدای خاک پای تو حسین من بیابیا
گرفته لرزه جان وتن به دور میرم از وطن
بیا ببند چشم من حسین من بیابیا
نه در کنار آشنا نه قوم و خویش و اقربا
خودت به خاطر خدا حسین من بیابیا
مدام «تائب» فکار به سوگ توست اشکبار
به دید او در احتضار حسین من بیابیا
- سه شنبه
- 6
- فروردین
- 1398
- ساعت
- 11:48
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
صادق تائب
ارسال دیدگاه