پريشان و بى پناهم, شده زندان قلگاهم
خدايا خسته شدم من, اجابت کن سوزو اهم
چه گويم - از اين بى حرمتى ها
قسم بر-پريشانى زهرا
از اينجا- خلاصم کن خدايا
رسيده جانم از غصه بر لب
شده روزم تيره همچنان شب
دعايم گرديده هر خلصنى يا رب
واويلا غريبم من خدا
من و زخم تازيانه, شکنجه هاى شبانه
دگر جا واکرده زنجير, به روى پهلو وشانه
بخوانم -دعا با دسته بسته
زبسکه-نمازم را شکسته
مسير -نفس در سينه بسته
دگر تاخورده اين ساق پايم
نمى ايد بالا اين صدايم
زبسکه در زندان کرده با پا جا به جايم
واويلا غريبم من خدا
به روى يک تخته پاره, شدم چيده چون ستاره
به هم ريزد استخوانم, نه با ضربه با اشاره
اگر شد-پر از خون پيکر من
نگشته- جدا از تن سر من
نرفته-اسيرى دختر من
سلام من بر آن سر بريده
که با چشم خوداز نيزه ديده
چگونه دختر شد در خرابه قد خميده
واويلا غريبم من خدا
- پنج شنبه
- 8
- فروردین
- 1398
- ساعت
- 16:25
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
قاسم نعمتی
ارسال دیدگاه