در کنج زندان گر چه فرسوده گشتم
با زهر کین از غمها آسوده گشتم
گرم نوایم غم،آشنایم
دلتنگ روی معصومه و رضایم
هر دم که می آمد سندی روبرویم
با تازیانه می زد بر سر و رویم
شد قامتم تا از ظلم اعدا
هر ضربه ای که می زد گفتم یا زهرا
گر چه مداوم زد سیلی بر روی من
اما نخورده نیزه بر پهلوی من
در این سیه چال زدم پر و بال
ایندم آخر هستم به یاد گودال
*****
شائق
- شنبه
- 10
- فروردین
- 1398
- ساعت
- 22:30
- نوشته شده توسط
- میرکمال
- شاعر:
-
محمود اسدی
ارسال دیدگاه