حدیث غربت او کرده خون جگرها را
نشانده روی دل سنگ هم شررها را
شکسته بال و پری نیست حق آن مردی
که داده رخصت پرواز ، بال و پر ها را
چه آمده سر آقا ، به گوش فاطمه اش
خدا کند نرسانند این خبرها را
یکی فقط شده مامور تا که با دشنام
زَنَد همیشه بهم خلوت سحرها را
رسیده یک زن رقاصه تا کُنَد تکمیل
تمام بی ادبی ها و درد سرها را
نگاه کن چه غریبانه داد جان آن که
پناه بود غریبی محتضر ها را
به روی تخته ی در رفت و بُرد این دنیا
جلوی فاطمه باز آبروی درها را
تنی نحیف و پر از زخم بر پل بغداد
گرفته جان تمامی رهگذرها را
..
هر آنچه دید ولیکن هزار مرتبه شکر
ندید لحظه ی جان دادن پسرها را
- یکشنبه
- 11
- فروردین
- 1398
- ساعت
- 11:42
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
محمد حسین رحیمیان
ارسال دیدگاه