من اهل دردم از بلا باکی ندارم
درد و بلا را گو بیا باکی ندارم
من قهرمان عشقم و میر ولایم
از حملهٔ جور و جفا باکی ندارم
با غلّ و رنجیر همدم و همناله گشتم
گر چه نباشد آشنا باکی ندارم
این کنج زندان طور عشق و موسی ام من
گویم خدایم را ثنا باکی ندارم
هارون و سند سنگدل ایذا نماید
از زحمت اهل خطا باکی ندارم
با قهرمان صبر از سیلی مگوئید
ما را بود سلم و رضا باکی ندارم
ما را قدر بر کنج زندان بلا کرد
از جان رضایم بر قضا باکی ندارم
خرمای زهر آلوده را چون میل کردم؟
از جور و ظلم اشقیا باکی ندارم
حق گویم و حق را ثنا خوانم شب و روز
وردم خدا ذکرم خدا باکی ندارم
باب الحوائج را چه غم از بند و زنجیر
دارم علیلان را شفا باکی ندارم
گر نوحهٔ ما را (هدایت) می سراید
خود هستم او را رهنما باکی ندارم
- یکشنبه
- 11
- فروردین
- 1398
- ساعت
- 15:15
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
محمد هدایتی
ارسال دیدگاه