به بهانه خروج امام حسین (ع) از مدینه
تصویری از کاروان ِکربلا...
کاروان می رفت و جانان بود و جان
در کاروان
هم سفر بودند با هم ، یک جهان در
کاروان
درد ، دردِ عشق بود و راه ، راه ِعاشقی
بسته شد با مرگ ، عهدی جاودان در
کاروان
ره دراز و... دشت ناهموار .. و مقصد
دوردست
یک بیابان... عده ای پیر و جوان در
کاروان
مادران وخواهران و دختران و کودکان
هر یکی می شد به نوعی امتحان ، در
کاروان
پشت محمل ها برای دختران نور بود
بستر خوابی به رنگ پَرنیان در کاروان
گردوخاک راه در رخسار آنان میکشید
طرحی از رنج گلستان ، در خزان ، در
کاروان
خیره تا خورشید می شد ، در نگاه
کودکی
آمد از بال ملائک سایبان در کاروان
عزّت ِ محمل نشینانء معظم را ببین
شاه عالم بود وقتی ساربان در کاروان
ماهتابِ کربلا ... آمد کنارِ آفتاب
تا زهم پاشد نطامِ آسمان در کاروان
عصمت اللهِ معظّم ، زینبِ آزاده بود
قهرمانی با جلالِ بیکران در کاروان
اکبر و قاسم ، کنار جعفر و عباس شد
اجتماع قهرمان در قهرمان ، در کاروان
حوریان عرش میگفتند با نجوا به هم
کاش اصغر بود با ما همزبان ، در
کاروان
خاک این صحرا ز اشک نهر می گیرد
وضو
اکبرِ شهزاده تا گوید اذان ، در کاروان
دشت سوزان بود و می شد ، گاه
سوزانتر از او
ناله هایِ کودکانی نیمه جان ، در
کاروان
بیشترازدیگران حال رباب آشفته شد
دید تا خوابی ، پر از تیر و کمان ، در
کاروان
او پرستویی اسیرِ دام های بخت بود
چند روزی داشت اما آشیان درکاروان
لحظه ها طی می شد و ، نزدیک می
شد کربلا
تا عیان گردند اسراری نهان در کاروان
چند روزی بعد... روزیِ که به مقصد
می رسند
کس نخواهد دید کس را شادمان در
کاروان
کاش دور از نهر علقم ، خیمه ها بر پا
شوند
صحبت از عباس بود و ... نِیسِتان در
کاروان
کاش یک روز ، از همان ده روز ، فارغ
می شدند
میهمان ها از جفای میزبان، درکاروان
کاش، از اول ،درونء خیمه ها چیزی
نبود
یا نمی آمد به غارت کوفیان در کاروان
خارهای این بیابان می کند آیا چرا؟
دخترانِ کربلا را ناگران در کاروان؟
گفتگوهایی مشوش می رسداینک به
گوش
گاهی از دندان و گاه از خیزران ، در
کاروان...
راه آزادی #امانی می شود هر روز طی
تا به محشر - در بیابان - کاروان در
کاروان
- جمعه
- 16
- فروردین
- 1398
- ساعت
- 11:54
- نوشته شده توسط
- علیرضا امانی مجد
- شاعر:
-
علیرضا امانی مجد
ارسال دیدگاه