• دوشنبه 3 دی 03

 اسماعیل تقوایی

یا ابوالفضل العباس_داخل آب شدم یاد لبت افتادم

1326
4

داخل آب شدم یاد لبت افتادم
تشنه بودم قدم از آب برون بنهادم

نظرم بود که بر خیمه رسانم آبی
دوره از سوی عدو گشته به جا استادم

هردو دستم زتنم گشت جدا،ازپس آن
کوششی کرده وآن مشک به دندان دادم

تیرها آمد وبر مشک پر از آب نشست
دیده گریان شده وعقده زدل بگشادم

آب در مشک همی آبرویم بود که ریخت
همزمان گرز عدو بود پی امدادم

تیر برچشم من ودست جدا از پیکر
با چنین هیبتی از اسب به خاک افتادم

سر من غرقه ی در خون شد وفریادزدم
ادرک ای جان برادر تو برس فریادم

آمدی لیک مرا روبسوی خیمه مبر
شرم دارم نرود اصغر تو از یادم

شعر:اسماعیل تقوایی

  • جمعه
  • 16
  • فروردین
  • 1398
  • ساعت
  • 13:52
  • نوشته شده توسط
  • اسماعیل تقوائی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران