ای که به عشقت اسیر، خیل بنی آدمند!
سوختگان غمت، با غم دل خرّمند
هر که غمت را خرید، عشرت عالم فروخت
با خبران غمت بیخبر از عالمند
در شکن طرّهات، بسته دل عالمی است
و آن همه دلبستگان، عقدهگشای همند
یوسف مصر بقا، در همه عالم تویی
در طلبت مرد و زن، آمده با درهمند
تاج سر بوالبشر، خاک شهیدان توست
کاین شهدا تا ابد، فخر بنی آدمند
در طلب اشک ماست، رونق مرآت دل
کاین دُرر با فروغ، پرتو جام جمند
چون به جهان خرّمی، جز غم روی تو نیست
بادهکشان غمت، مست شراب غمند
عقد عزای تو بست، سنّت اسلام و بس
سلسلۀ کائنات، حلقۀ این ماتمند
گشت چو در کربلا، رایت عشقت بلند
خیل مَلَک در رکوع، پیش لوایت خمند
خاک سر کوی تو، زنده کند مرده را
زآن که شهیدان او، جمله مسیحا دمند
هر دم از این کشتگان، گر طلبی بذل جان
در قدمت جانفشان، با قدمی محکمند
سرّ خدای ازل، غیب در اسرار توست
سرّ تو با سرّ حق، خود ز ازل توأمند
محرم سرّ حبیب، نیست به غیر از حبیب
پیک و رسل در میان، محرم و نامحرمند
در غم جسمت «فؤاد»، اشک نبارد چرا؟
کاین قطرات عیون، زخم تو را مرهمند
- پنج شنبه
- 22
- فروردین
- 1398
- ساعت
- 10:45
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
فواد کرمانی
ارسال دیدگاه