در مجلسی شراره به جان می زد این بیابان
کای وای بر دل پدر از مرگ نوجوان
فریاد کرد سوخته جانی که در جهان
رسمست هر که داغ جوان دید دوستان
رأفت برند حالت آن داغ دیده را
گردند جمع در بر او یار و آشنا
یک دم نمی شوند از آن خسته دل جدا
تا از غم زمانه نیفتد پدر ز پا
یک دوست زیر بازوی او گیرد از وفا
و آن یک ز چهره پاک کند اشک دیده را
شاید که دشمنانش گیرند خوی مهر
از دشمنی برون شده آیند سوی مهر
کز هر سخن کند پدر احساس بوی مهر
القصه هر کسی به طریقی ز روی مهر
تسکین دهد مصیبت بر وی رسیده را
چون کشته شد به تیغ جفا اکبر حسین
آمد به کربلا چه بلا بر سر حسین
آیا که بود در غم دل یاور حسین
آیا که داد تسلیت خاطر حسین
چون دید نعش اکبر در خون طپیده را
فرزند رفت و باب از این غصه پیر شد
از شور غم ز گردش ایام سیر شد
بهر ستم سپهر کمانی دلیر شد
بعد از پسر دل پدر آماج تیر شد
آتش زدند لانه ی مرغ پریده را
شاعر:شهاب تضمین ایرج
- دوشنبه
- 13
- شهریور
- 1391
- ساعت
- 17:1
- نوشته شده توسط
- علی
ارسال دیدگاه