ز عمق حنجره بر بام شب اذان میگفت
حدیث درد زمین را به آسمان میگفت
صدا چه پاک به شب میچکید و روشن بود
که از حکومت خورشید در جهان میگفت
شبانههای شکست شب و سیاهی را
هلال ماه به گوش جهانیان میگفت
رسیده بود به معراج آفتاب، غبار
اگر به جای زمان، صاحبالزمان میگفت...
به سفرهای که در آن انتظار را چیدند
نگاههای گرسنه ز میهمان میگفت
نبودی و دلِ ما بینگاه معصومت
کبوترانه شب و روز، الامان میگفت
- دوشنبه
- 2
- اردیبهشت
- 1398
- ساعت
- 18:12
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
غلامرضا شکوهی
ارسال دیدگاه