• پنج شنبه 30 فروردین 03


اجر -(چه اعجازی‌ست در چشمش، که نازل کرده باران را)

697

چه اعجازی‌ست در چشمش، که نازل کرده باران را
گلستان می‌کند لبخند‌های او بیابان را

بزرگان از همان اول به پایش سجده می‌کردند
مدائن از سرِ تعظیم ویران کرد ایوان را

میان شانه‌هایش می‌درخشد قرص خورشیدی
که روزی در تجارت‌ها بحیرا دیده بود آن را

 عذاب دوری از کویش، خیال دیدن رویش
 پریشان می‌کند نزدیک سیصد سال، سلمان را

نیازی نیست در کلِّ فتوحاتش به شمشیری
فقط کافی‌ست طولانی کند تحریر قرآن را

به غیر از دوستی با اهل‌ بیت اجری نمی‌خواهد
نمک از سفره‌اش برداشتی، مشکن نمکدان را

ولی چندی‌ست زهرا روز و شب از گریه بی‌تاب است
علی این روزها باید بسازد بیت‌الاحزان را

علی، شب با چراغی خانه‌ها‌ی شهر را می‌گشت
ملول از دیو و دد‌ها آرزو می‌کرد انسان را

نَفَس در سینه‌ام تنگ است، از این ماجرا بگذر
مجالی تا فدای نَفسِ پیغمبر کنم جان را

همین کافی‌ست مقبول تو باشد بیتی از شعرم
که لبخند تو زیبا می‌کند اشعار حَسّان را

  • جمعه
  • 6
  • اردیبهشت
  • 1398
  • ساعت
  • 17:54
  • نوشته شده توسط
  • ابوالفضل عابدی پور

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران