لبانمان همه خشکاند و چشمها چه ترند
درون سینۀ من شعرها چه شعلهورند
نیامد آن که سبویی عطش بنوشدمان
هزار سال گذشتهست و چشمها به درند
چه رفته بر سرِ آن دستهای آبآور؟
که خیمههای عطشسوز، تشنۀ خبرند
کجاییاند مگر این سران سرگردان؟
که از تمام شهیدان روزگار، سرند
فراز نی، دو لبت را به سوختن وا کن
که شاعران به مضامین ناب، تشنهترند...
شبی بیا به تسلّای این عزاخانه
که نالههای غریبانه بیتو بیاثرند
تو در میان غزلهای ما نمیگنجی
مفصّلی تو و این بیتها چه مختصرند
- سه شنبه
- 10
- اردیبهشت
- 1398
- ساعت
- 15:1
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
سعید بیابانکی
ارسال دیدگاه