الهی سینهای ده آتش افروز
در آن سینه دلی، وآن دل همه سوز
هر آن دل را که سوزی نیست، دل نیست
دل افسرده غیر از آب و گل نیست
دلم پر شعله گردان، سینه پر دود
زبانم کن به گفتن آتشآلود
کرامت کن درونی دردپرورد
دلی در وی درون درد و برون درد
به سوزی ده کلامم را روایی
کز آن گرمی کند آتش گدایی
دلم را داغ عشقی بر جبین نه
زبانم را بیانی آتشین ده...
به ذکر خود بلندآوازهام کن
رفیق لطف بیاندازهام کن
که از من رم کند مرغ مَعاصی
روم تا بر در شهر خلاصی
سرشکم دانۀ تسبیح گردان
مرا زآن دانه کن، تسبیحگردان
بود کاین سُبحه گردانیدن من
بَرد آلودگی از دامن من
بیفشان از وضو، بر رویم آن آب
که از غفلت نماند در سرم خواب...
منم چون نامۀ خود روسیاهی
سیهرو ماندۀ بی روی و راهی
نگاهی کن که رو آرم به سویت
رهی بنما که جا گیرم به کویت
الهی جانب من کن نگاهی
مرا بنما به سوی خویش راهی...
به چشم مرحمت سویم نظر کن
شفیع جُرم من خیرالبشر کن
- پنج شنبه
- 12
- اردیبهشت
- 1398
- ساعت
- 12:50
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
وحشی بافقی
ارسال دیدگاه