ز دستم مي روي اما صدايم در نميآيد
دلم ميسوزد و كاري ز دستم بر نميآيد
سرم را ميگذارم روي كتف خواهرم زينب :
الا اي محرم دردم چرا اكبر نميآيد
اگر زينب نميآمد گريبان پاره ميكردم
تحمل ميرود اما شب غم سر نميآيد
اذان گوي دل بابا، اذاني ميهمانم كن
اگر چه از گلوي تو صدائي در نميآيد
الا اي سرو بي همتا، عصاي پيري بابا
به والله سرم ديگر از اين بدتر نميآيد
اگر چه سعي خود را ميكنم، اما
نميدانم چرا اين تيرها از پيكر تو در نميآيد
شاعر:علی اکبر لطیفیان
- سه شنبه
- 14
- شهریور
- 1391
- ساعت
- 12:51
- نوشته شده توسط
- علی
- شاعر:
-
علی اکبر لطیفیان
ارسال دیدگاه