یک دفتر خون، شهادتین آوردند
از خندق و خیبر و حنین آوردند
برخیز، شهید من! کجایی؟ برخیز
پیشانیبند «یاحسین» آوردند
بر سینۀ اروند، علم شد دستت
با تشنگی قنوت، خم شد دستت
موج از هیجان نشست، آن لحظه که دید
مانند اباالفضل، قلم شد دستت
وقت است که بادۀ خطر برداریم
دل! ای دل من! رخت سفر برداریم
گفتند که میرسیم ما نیز، اگر
تنها دو سه گام بیشتر برداریم
- پنج شنبه
- 19
- اردیبهشت
- 1398
- ساعت
- 17:12
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
مرتضی محمد پور
ارسال دیدگاه