از چارسو راه مرا بستند
از چارسو چاه است و گمراهی
با این همه در بارش خنجر
یک صبح راهی می شوم، راهی
یک شب وداعی میکنم با خویش
یک صبح در خود بال میگیرم
ای کاش روحم را سبک میکرد
ذکر شب و آه سحرگاهی
بار دگر سدّ رهم شد درد،
بار دگر فریاد خواهم کرد
من مردهای در خویش مدفونم
ای مرگ از جانم چه میخواهی؟
آمد به خوابم گردبادی گفت:
برگرد سوی وادی موعود
طور تجلی نیست این وادی
این تیهِ گمراهیست، گمراهی
شمشیرها سَر خوردهاند اینجا
مختارمردان مُردهاند اینجا
در ما حسینِ عشق را کشتند
کس نیست برخیزد به خونخواهی!
از این همه خواب، این همه تکرار
یک روز خواهم کَند، خواهم رفت
با یک غزل هم میتوان برگشت
با یک غزل هم میتوان گاهی...
- جمعه
- 20
- اردیبهشت
- 1398
- ساعت
- 18:38
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
علیرضا قزوه
ارسال دیدگاه