آیا چه دیدی آن شب، در قتلگاه یاران؟
چشم درشت خونین، ای ماه سوگواران!...
رعنا و ایستاده، جانها به کف نهاده
رفتند و مانده بر جا، ما خیل شرمساران...
داغ تو ماندگار است، چندان که یادگار است،
از خون هزار لاله، بر بیرق بهاران
یادت اگرچه خاموش، کی میشود فراموش؟
نامت کتیبهای شد بر سنگ روزگاران
::
هر عاشقی که جان داد، در باغ سروی افتاد،
برخاک و سرختر شد، خوناب جویباران...
باران فرو نشستهست، امّا هنوز در باغ
خون چکّهچکّه ریزد از پنجۀ چناران
::
باران خون و خنجر، گفتی و شد مکرر
«شاعر خموش دیگر! باران مگو، بباران!»
- سه شنبه
- 31
- اردیبهشت
- 1398
- ساعت
- 23:10
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
حسین منزوی
ارسال دیدگاه