اي بقيع اي روز وشب روياي من
اي حريمت قرب او ادناي من
وادي توازطوي برده سبق
خاک پاکت صفحه سيناي من
اشک وچشم وسينه ودل از غمت
باده و جام و خم و ميناي من
هجر –غربت- بزم بي شمع و چراغ
هر سه يکجا گشته جانفرساي من
روز و شب از دوريت اي با صفا
اشک در چشم و به لب آواي من
نور زهرا آن مه مدفون تو
چلچراغ خلوت شبهاي من
خاک پاي مجتبايت اي بقيع
مرحمي بر اين دل شيداي من
ناله هاي سيد سجاد تو
شد شررافروخت سر تا پاي من
قبر باقر گر ندارد بقعه اي
ليک باشد جنت الماواي من
گردي از خاک قدوم صادقت
توتياي چشم نابيناي من
جان دهم بهر وصال کوي تو
آري آري اين بود سوداي من
صد چو شيرين در رهت فرهاد وش
صدچو مجنون در پي ليلاي من
گشتم اما واي من افشانشد
مهبط آن سر ناپيداي من
مانده اندر بغض نايم اين نوا
واي من زهراي من زهراي من
منتظر اين شعر مهر يار بود
تومگو آمد برون از ناي من
شاعر:یاسر رحمانی
- چهارشنبه
- 15
- شهریور
- 1391
- ساعت
- 5:17
- نوشته شده توسط
- علی
ارسال دیدگاه