وقتی که خونه شو سوزوندن یاد مادر افتاد
اون وقتی که دستاشو بستن یاد حیدر افتاد
میون آتش تو خونه بیاد کربلا بود
به یاد خیمه ای اتش زده در نوا بود
ناله می زد به یاد زین العا بدین وزینب
گریه می کرد به یاد بچه ها در اون دل شب
از کوچه های مدینه آقا رو می کشوندن
برهنه سر برهنه پا مولا رو می دوندن
با دست بسته می دوید یاد رقیه می کرد
لعنت ونفرین برای بنی امیه می کرد
نیمه شب از دیوار درون خونه اش پریدن
سجادۀ نمازشو از زیر پاش کشیدن
از تو کوچه می بردنش به یاد مادرافتاد
یاد کتک خوردنش از قنفذ کافر افتاد
از تو کوچه می بردنش به یاد سیلی افتاد
به یاد گوش پاره و صورت نیلی افتاد
به وقت احتضار دائما به شور وشین بود
به یاد جد مظلوم وغریب خود حسین بود
دور وبرش راکه نگاه می کرد شور وشین داشت
زیر لبش زمزمه وذکرحسین حسین داشت
یاد لب تشنۀ اون غریب کربلا بود
محسنی با ا شک چشات تا مدینه بزن پل
اشکاتو رو قبر آقا بزار چو دستۀ گل
شاعر:احسان محسنی فر
- چهارشنبه
- 15
- شهریور
- 1391
- ساعت
- 5:38
- نوشته شده توسط
- علی
ارسال دیدگاه