• دوشنبه 3 دی 03


اشعار شهادت امام صادق(ع)،(باز غم عالمم اومد به سینه)

4651
2

باز غم عالمم اومد به سینه

میخوام با پای دل برم مدینه

دروازۀ شهر مدینه بازه

بیاین بریم به تشییع جنازه

 

شد عاقبت شیخ الائمه مسموم

شهید کینه شد امام مظلوم

منصور بی حیا به او جفا کرد

مدینه را دو باره کربلا کرد

عجب حکایتی داره مدینه

دلم شکایتی داره مدینه

مدینه شهر داغ وشهر دردی

مدینه بعد مصطفی چه کردی

علی زکینه گشت خانه نشین

فاطمه در تو گشته نقش زمین

تو جگر حسن را پاره کردی

جنایتا رو تو نظاره کردی

کشتی جناب زین العابدین را

هم باقرالعلوم العالمین را

شد در تو پر پر لالۀ شقایق

دیگر چرا ظلم وستم به صادق

** **

باز مدینه یه خونه رو سوزوندن

یه خونۀ نمونه رو سوزوندن

دفعه اولی که آتیش زدن

با میخ در به سینه ای نیش زدن

دشمن کینه توز وام الحسد

بر در آتیش زده زد یک لگد

بانوی خونه پشت در ایستاده

با ضربت لگد زپا افتاده

بزار بگم که دشمن بی حیا

از بسکه کینه داشته با مرتضا

زد لگدی بر در نیم سوخته

در ، به تن فاطمه شد دوخته

میخ درو به سینه اش نشوندن

با اون لگد پهلوشو هم شکوندن

من بمیرم که بین دیوار ودر

فاطمه ناله ای کشید از جگر

فاطمه با اونکه گرفتار بود

اما به فکر غربت یار بود

با زخم سینه اش تو کوچه می دوید

از سینه اش رو خاکا خون می چکید

** **

این یه خونه یه خونه هم بعد از این

سوخته در شرارۀ آتشین

اون خونۀ امام صادق بوده

خونۀ مخزن الحقائق بوده

به امر منصور لعین دغا

اومدن و سوزودن این خونه را

وقتی که شعله شد بر افروخته

خونه که در شراره می سوخته

صاحب خونه یاد داغ مادر نمود

یا د زمیخ سینه ودر نمود

یادش اومد که مادرش پشت در

ناله می زد پشت در ِ شعله ور

می گفت بیاین که محسنم رو کشتن

داغشو با میخ رو سینه ام نوشتن

می گفت بیاین که پهلومو شکوندن

جونمو از غصه به لب رسوندن

یادش میاد چطور هجوم آوردن

علی مظلومو چگونه بردن

یادش میا د زمادرش فاطمه

علی علی داشت به لب زمزمه

علی می گفت پشت علی می دوید

از سینه اش خون رو زمین می چکید

یادش میاد چگون وحشیانه

زدند مادرش رو تازیانه

یاد شمیاد قضیّۀ کربلا

غارت واتیش زدن خیمه ها

تو آتیشا بیاد کربلا بو.د

بیاد عصر روز عاشورا بود

اون وقتی که حسینو سر بریدن

پیکرشو به خاک وخون کشیدن

حمله به خیمه ها زکین نمودن

حمله به زین العابدین نمودن

دست به غارت وبه یغمازدن

کتک به بچّه ای زهرا زدن

خیمه هارو یکی یکی سوزوندن

گوشواره هارو از گوشا کشوندن

بچه ها روی خارا میدویدن

فریاد واعلیا می کشیدن

خدا چه چاره کرده عمه زینب

جونش دیگه اومده بوده بر لب

گاهی به فکر زین العابدینه

که حجت خدا روی زمینه

گاهی فکر بچه های فراریست

از دیده هاش اشک غریبی جاریست

سکینه کو رفته کجا سه ساله

از هر طرف میشنوه آه وناله

خون به جگر داشته امام صادق

دیدۀ تر داشته امام صادق

محسنیا بریز اشک از بصر

که شد امام عشق پاره جگر

یا کاشف الحقائق مولا امام صادق

شاعر:محسنی فر

 

 

  • چهارشنبه
  • 15
  • شهریور
  • 1391
  • ساعت
  • 5:42
  • نوشته شده توسط
  • علی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران