تا رسیدم به کنار بدن اطهر تو
من به هم ریختم از دیدن این پیکر تو
کاش می شد که صفیه نرسد بر سر تو
آید از ره به تماشای تنت،خواهر تو
به کنار بدنت اشک ز چشم افشاندم
با عبا پیکر مثله شده را پوشاندم
به سروپای تو جز خار و خسی نیست عمو
گر چه در سینه،تو را یک نفسی نیست عمو
خوب شد بر کمرت پای کسی نیست عمو
جسم درهم شده ات در قفسی نیست عمو
آه از تنگی گودال،که همچون قفس است
سر ببریده ی او را همه گیرند به دست
مثل تو پیکر پاشیده در این صحرا نیست
سر به تن هست عموجان،جگرت اما نیست
خواهرت می رسد از راه ولی تنها نیست
باز هم شکر که در بین حرامی ها نیست
به تماشای عزیز تو عدو صف نزند
خاطرت جمع،کسی دور و برش دف نزند
بعد کشته شدنت،خواهرت از راه رسید
بر سر نعش تو،بس ناله ی جانکاه کشید
گر چه بینی تو را دشمن بی شرم برید
بازهم شکر صفیه رخ زخمیت ندید
در احد هیچ کسی مثل تو مثله نشده
گر چه مثله شدی اما بدنت له نشده
وای از گوشه گودال که جسمی پاشید
خواهری از روی تل حال برادر را دید
یکنفر تیغ به شه می زد و زینب لرزید
بی حیایی لب گودال به آنها خندید
عده ای در دل گودی سر او می ریزند
بعد گودال سر خواهر او می ریزند
******
- دوشنبه
- 27
- خرداد
- 1398
- ساعت
- 22:31
- نوشته شده توسط
- هاشمی
- شاعر:
-
محمود اسدی
ارسال دیدگاه