دنياي من رو به غروبه فاطمه
بيا ببين ديگه زمين گيره علي
فقط خودت ميفهمي حالو روزمو
سي ساله كه از زندگي سيره علي
بيا نگاه كن اشك از چشام حالا مياد
دستام ميلرزه مگه ديگه بالا مياد
هي اينو ميگم الان ديگه زهرا مياد
بيا اشكاي چشم علي رو پاك كن
خودت بيا با دستات
منو شبونه خاك كن
زهرا جان بيا قرآن بخون كنارم
ميخوام ميون قبرم
سر روي پات بذارم
" امون از اين جدايي زهراي من كجايي "
———————
بي تو چقدر برام زمونه سخت گذشت
حقم نبود به غصه عادتم بدن
يه عده ميخواستن تا جايي كه ميشه
تو كوچه پيش تو خجالتم بدن
يادم نميره قنفذ،غلاف،بازو،كبود
يادم نميره اون خونه و آتيشو دود
يادم نميره دليل گريه هات چي بود
آتيش و لگد همه ش يه اتفاق بود
در كنده شد به تو خورد
مسمارشم كه داغ بود
تا فضه اومد پيش تو نااميد شد
فهميدم از نگاهش كه محسنم شهيد شد
" امون از اين جدايي زهراي من كجايي "
————————
امشب همه جمعن كنار بسترم
وقتشه كه غم تورو احساس كنم
الان جلو چشماي زينبم ميخوام
سفارش حسينو به عباس كنم
بيا اباالفضل بهت بگم با اشك و آه
تويي براي حسين من يه تكيه گاه
نذار حسينم تنها بره تو قتلگاه
عباسم نذار غريب گيرش بيارن
جلو چشاي زينب
پا رو سينه ش بذارن
نذار زينبم ببينه شهر شامو
تو كوچه ازدحامو
اون مجلس حرامو
" حسين حسين حسين جان... "
- پنج شنبه
- 30
- خرداد
- 1398
- ساعت
- 18:2
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
میلاد قبایی
ارسال دیدگاه