بيا مادر که دلگيرم دارم از غصه مي ميرم
ديگه از ناسزا سيرم واي واي واي واي
دل من پر ز ماتم شد قدم از غصه ها خم شد
شب و روزم محرم شد واي واي واي واي
منو با خود ببر تو مادر ازاين مدينه دلم گرفته
داره چشمام کوچه ي داغ تو رو مي بينه دلم گرفته
امون اي دل (6) واي واي واي واي
غريب و بي طرفدارم که گره خورده بر کارم
دارم از غصه مي بارم واي واي واي واي
رفته از سن و سال من شده وقت زوال من
خنده دارن به حال من واي واي واي واي
شبونه مي ريزن تو خونم نامردا مي شن بلاي جونم
نميذارن اينا که حتي نمازم و من کامل بخونم
امون اي دل (6) واي واي واي واي
يه مدينه پر از دشمن کينه دارن همه از من
مي شم آماده ي رفتن واي واي واي واي
پسر پير تو امشب مي برن پشت یک مرکب
رسيده جون من بر لب واي واي واي واي
خدا اون روزي رو نياره که پيرمردي غريب و مضطر
با خواهش از نفس بيافته به پيش يک عده قوم کافر
امون اي دل (6) واي واي واي واي
شاعر:رضا تاجیک
- چهارشنبه
- 15
- شهریور
- 1391
- ساعت
- 6:35
- نوشته شده توسط
- علی
- شاعر:
-
رضا تاجیک
ارسال دیدگاه