سالی گذشت و باغ دلم برگ و بر نداشت
من ماندم و شبی که هوای سحر نداشت
زین داغ، سنگ سوخت ولی من نسوختم
چشمان من شرارۀ غیرت مگر نداشت؟
میخواستم دل، این دل مجروح بشکند
تا صبحدم گریستم اما اثر نداشت
دیشب خیال سوخته چون شمع نیمهجان
تا صبح از مزار شما چشم بر نداشت
باور کنید آینهای سوخت، خاک شد
آیینهای که جز نفس شعلهور نداشت
یک شب، کدام شب؟ شب مرگ ستارهها
یک کهکشان سوخته دیدم که سر نداشت
بر دوش باد صبح، چو خاکسترش گذشت
«گفتم کفن زمانه از این خوبتر نداشت»
- شنبه
- 1
- تیر
- 1398
- ساعت
- 12:25
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
علیرضا قزوه
ارسال دیدگاه