بیا تا ته راه را با تو باشم
شب گریه و آه را با تو باشم
جز این راه من راه دیگر ندارم
كه سر را ز سجادهات بر ندارم
خدایا ز تو حكم شاهی گرفتم
در این راه هر چه بخواهی گرفتم
منی كه محرّم ز ارباب بیسر
فقط حاجتم را به آهی گرفتم
چه آمد به روزم كه در نیمۀ راه
دل و نفس را اشتباهی گرفتم
به مسجد و یا كوچه فرقی نمیكرد
ز آب گل آلود ماهی گرفتم
و آنقدر در لغزش اصرار كردم
كه بیماری رو سیاهی گرفتم
چرا از نگاهم نگاه تو برگشت؟
چرا دل نرفته، ز راه تو برگشت؟
گمان بود یا وهم آن بندگیها
كه آورده امروز شرمندگیها
اگر لطف خود را به آنی بگیری
نفس را ز كام جهانی بگیری...
مداوا شود قلب من با نگاهی
الهی الهی، الهی الهی
::
به مهدی معطر كنم مطلبت را
و مهر قبولی زنم امشبت را
جهان رو به پوچیست آقا هنوزم!
دلت نیست كه زین كنی مركبت را؟
چگونه تحمل نمودی به كرات
غم كوچه و غصۀ زینبت را؟
بگو جملهای را كه باید بگویی
انا المهدی مانده بین لبت را
گذشتهست آب از سرم، اكفیانی!
بیا ماه من! سید جمكرانی!
- شنبه
- 1
- تیر
- 1398
- ساعت
- 14:24
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
مهدی رحیمی زمستان
Mohammadhossein
اجازه می باشد بنده از شعر ها استفاده کنم ؟ و ایکنه این شعر مهدی رحیمی عالی بود (بیا تا ته راه را با تو باشم
شب گریه و آه را با تو باشم) شنبه 1 تیر 1398ساعت : 17:24