به جان اتش زد زهر کينه - زنم ناله با سوز سينه
خدا حافظ شهر مدينه واويلا
شدم راحت از داغ مادر - نميبينم با ديده تر
درو ديوار کوچه دیگر واويلا
واويلا - محاسن سپيد از غم بازويم
عزادار ميخ درو پهلويم _زکوچه چه گويم
من از تبار زهرا و حيدرم
مرد غريب شهر پيمبرم
روضه بخوانم با ياد مادرم
يبن الزهرا اه و واويلتا
شده خاکى موى سپيدم - ميان اتش ها چه ديدم
به دنبال مرکب مى دويدم واويلا
نبود عمامه بر سر من - کشيده ميشد پيکر من
نخورده سيلى دختر من واويلا
عاشورا چه ها بر سر عمه ام اوردند
همان لشکرى که همه نامردند -به صحرا چه کردند
با لب تشنه تا سر بريده شد
عمه سادات قامت خميده شد
تمام خيمه اتش کشيده شد
يبن الزهرا اه و واويلتا
کشيده شد معجر زسرها -پريشان زينب بين صحرا
فقط ذکر لبها يازهرا واويلا
ميان اتش دختر افتاد -به زيور چشم لشکر افتاد
نگاهى به انگشتر افتاد واويلا
واويلا به فکر غنيمت سواره افتاد
نفس ها همه در شماره افتاد _دو گوشواره افتاد
شبى شبيه ان شب نمى شود
لايق بوسه هر لب نمى شود
هيچ اسيرى زينب نمى شود
يبن الزهرا اه و واويلتا
- یکشنبه
- 2
- تیر
- 1398
- ساعت
- 15:41
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
قاسم نعمتی
ارسال دیدگاه