حیران شده تمام نظرها یکی یکی.
محو جمال آن روی زیبا یکی یکی.
از عرش آمدند ملایک که در زمین.
بی پرده بنگرند خدا را یکی یکی.
از راه، بهر عرضه ی تبریک می رسند.
صحرا و کوه و جنگل و دریا یکی یکی.
از چهره ات صفات جلال و کمال حق.
جبریل بر شمرده مجزا یکی یکی.
آیات حسن سوره ی یوسف به سجده اند.
در پای تو به وقت تماشا یکی یکی.
خورشید و ماه در قدمت با ستاره ها.
گردیده بر مدار تو شیدا یکی یکی.
حاتم، عزیز مصر و سلیمان شده دخیل.
بر دامنت به دست تمنا یکی یکی.
قنداقه ات به خنده در آغوش می کشند.
مولا علی، پیمبر و زهرا یکی یکی.
از سر به صبر با صله وا می کند علی.
از درب خانه خیل گداها یکی یکی.
بر عهده اش گرفته خدا خود ولیمه را.
تا با شکوه جلوه دهد ماه نیمه را.
چشمت که خواب خویش کند ماهتاب را.
دریا کند به دامن صحرا سراب را.
آبادی صفای دلت حرف آینه است.
هر خنده ات شفا دل از غم خراب را.
در موج غم ز سینه ی دریا گرفته است.
آرامش همیشگی ات، التهاب را.
مدهوش کرده عطر تو در صحن جا نماز.
در هر نفس به قمصر کاشان گلاب را.
از آسمان به سمت زمین سوق می دهد.
هر شب سواد زلف سیاهت شهاب را.
از شوق جمعیت نفس کوچه ها گرفت.
هر دم گرفتی از رخ ماهت نقاب را.
زیر سوال برده دو چشم سیاه تو.
هم روی ماه یوسف و هم آفتاب را.
بی خود ز خویش کرده لب لعل کوثرت.
در محضر پیاله ی ساقی شراب را.
دیوانه کرده غمزه ی ابروی دلکشت.
در شاعری تمام غزل های ناب را.
حافظ کجاست، مست ز سر چشمه ی حیات.
شیرین کند دهان غزل را از این نبات.
ای بر عبای سبز تو حاجب نسیم ها.
روزی خور تفقد جیبت کریم ها.
همواره پخش کرده به عالم ز شال تو.
فردوس عطر دامن زهرا، شمیم ها.
هم سفره ی خدا شده ای در زمین، شدی.
تا هم طعام با فقرا، با یتیم ها.
آری میان شاه و گدا جا به جا شداست.
از هم نشینی تو و مسکین، حریم ها.
سر بر اطاعتت همه خم گشته تا کمر.
فرمان روای عالم معنا، زعیم ها.
وقتی که هم کلام خدایی به هر نماز.
دل می بری به راز و نیاز از کلیم ها.
با تو نماز و روزه ی مردم شده قبول.
ای روح ذکر یا علی و یا عظیم ها.
در خانه ات ضیافت معراج می برند.
مهمان به ساده زیستی ات را گلیم ها.
بوده همیشه خانه ی تو خانه ی امید.
بر مفلس و یتیم و اسیر از قدیم ها.
حتی به وقت صرف غذا کرده ای حیا.
از یک سگ گرسنه تو در محضر خدا.
تاراج کرده خال لبانت به دلبری.
عقل از سر عطارد و ناهید و مشتری.
منظومه ی وجود تو خورشید پرور است.
تا کار توست مثل علی ذره پروری.
زحمت نبود فتح جمل را برای تو.
جاری است در رگ و پی تو خون حیدری.
بر رتبه ی تو عرش خدا رشک می برد.
مسند نشین شانه ی مهر پیمبری.
ننگ است با وجود تو در وقت احتیاج.
دست دراز کردن در نزد دیگری.
طوبای مهربانی و لطفت علی الدوام.
دارد بر آفرینش حق سایه گستری.
دارد اگر چه لذت خدمت گذاری ات.
در سینه ی غلام درت میل وافری.
از بس بزرگواری و آقا که هیچ کس.
در خانه ات نمی کند احساس نوکری.
هرشب به دست فاطمه گسترده می شود.
در خانه ات ضیافت افطار محشری.
لبخند توست برکت مهمانی خدا.
بخشیده ای صفا، رمضان الکریم را.
باز این چه شورش است به تقدیر هر گدا.
بر درب خانه در نزده گشته مبتلا.
قرآن بخوان که نغمه به الله، مد کشد.
دایم زبور در کف داوود خوش نوا.
با هر غریب در دل شهری غریب کش.
خون گرم و آشنا تری از هر چه آشنا.
از دست تو دعا طلب خیر می کند.
با التفات توست رقم می خورد قضا.
باید که اهل علم بجوید ز چشم تو.
اسرار دست یابی بر علم کیمیا.
با شهد هر تبسم تو در مقام صبر.
حلوای زعفران شده بر شاخه قوره ها.
در حلم و بردباری و بخشش کنار تو.
دنیا به خویش دیده افق های تازه را.
در کوچه دم، و، باز دمت روضه می نوشت.
از راز سینه ات که نگردیده بر ملا.
لا یوم را، کیومک را، گریه کرده ای.
بر روضه های سخت حسینت به کربلا.
خون کرده ای از آه دلت جان طشت را.
با داغ خیزران، لب و طشت و سری جدا.
- سه شنبه
- 4
- تیر
- 1398
- ساعت
- 14:41
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
رسول رشیدی راد
ارسال دیدگاه