کاش آید اجل از راه و ببیند حالم
غیر غم ها به دل سوخته زانو نزدند
بسته شد دست من و یاد علی افتادم
همسرم را به خدا ضربه به بازو نزدند
به رخم سیلی و ،شلاق به تن خورد ولی
وسط هلهله و بین هیاهو نزدند
مثل عمه سر هر کوچه مرا گرداندند
ولی از بام دگر سنگ ز هر سو نزدند
می کشیدند مرا در وسط کوچه ولی
مثل گودال،دگر چکمه به پهلو نزدند
گرچه بی عمامه می بردند نیمه شب مرا
سر برهنه شدم و پنجه به گیسو نزدند
*******
شائق
- چهارشنبه
- 5
- تیر
- 1398
- ساعت
- 0:49
- نوشته شده توسط
- هاشمی
- شاعر:
-
محمود اسدی
ارسال دیدگاه