...سلطان ابوالحسن، علی موسی، آنکه هست
گلْمیخِ آستانهٔ او ماه و آفتاب
آن کعبهٔ امید که صندوق مرقدش
گردیده پایتخت دعاهای مستجاب
بوی گل محمّدی باغِ خُلق او
در چین به بادِ عطسه دهد مغزِ مُشک ناب
با اسب چوب از آتش دوزخ گذر کند
تابوتِ هر که طوف کند گِرد آن جناب...
روزی که دست او به شفاعت، عَلَم شود
خجلت کشد ز دامنِ پاکِ گنه، ثواب
جودش به شیرِ پرده دهد طعمهٔ سخا
عفوش کشد به روی خطا، پردهٔ صواب
هر شب شود به صورت پروانه جلوهگر
«روح الامین» به روضهٔ آن آسمانْ جناب
قندیل تا به سقف حریمش نبست نقش
دریای رحمت ازلی بود بیحباب
معلوم میشود که دل آفرینش است
زان گشت مرقدش ز جهان سینهٔ تراب...
هرگاه میرسد به گل جام روضهاش
تغییر رنگ میکند از خجلت آفتاب
نَبْوَد عجب که مرقد او گریه آورد
آری ز آفتاب شود دیدهها پُرآب...
بر هیچکس درش چو در فیض، بسته نیست
از شرم خویش در «پسِ در» مانده آفتاب...
::
ای شعلهای ز صبح ضمیر تو، آفتاب!
از دفتر عِتاب تو، مدّی خط شهاب
حجّ پیاده در قدمش روی مینهد
هر کس شود ز طوف حریم تو، کامیاب
خورشید پا به خشت حریم تو چون نهد؟
ننْهاده است بر سر مصحف، کسی کتاب
گردون به نذر مرقد پاک تو بسته است
سررشتهٔ شعاع به قندیل آفتاب...
از تربت تو، خاک خراسان حیات یافت
آری؛ ز دل به سینه رسد فیض بیحساب
از زهر رشک، خاک نشابور سبز گشت
تا گشت ارض توس ز جسم تو کامیاب
غربت به چشم خلق، چو یوسف، عزیز شد
روزی که گشت شاه غریبان تو را خطاب...
از دوری تو، کعبه سیهپوش گشته است
ای آفتاب مغرب غربت! بر او بتاب...
هر کس که با ولای تو در زیر خاک رفت
آید به صبح حشر برون همچو آفتاب...
در سایهٔ همای شفاعت، مرا بگیر
تا سر برآورم ز گریبانِ آفتاب
- چهارشنبه
- 5
- تیر
- 1398
- ساعت
- 14:46
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
صائب تبریزی
ارسال دیدگاه