کمی بشتاب، باران تشنه ماندهست
دل آیینهداران تشنه ماندهست
نگاه جاریات کو؟ چند قرن است
نگاه بیقراران، تشنه ماندهست
ببین در غربت سجّاده، ای مرد
عطش در جانمان افتاده، ای مرد
صدای شیهۀ اسب ظهورت
میآید از کدامین جاده، ای مرد؟
گره خوردهست باران با نگاهت
تمام چشمهساران با نگاهت
چه میشد لحظهای پیوند میخورد
نگاه بیقراران با نگاهت؟
بیا، دلهای ما را رهبری کن
رها از این همه ناباوری کن
بهار از یاد ما رفتهست، برگرد
شکفتن را به ما یادآوری کن
بیا ای سایهسار امن هر باغ!
نمیخواهد بماند بیثمر، باغ
نمیخواهد پس از عمری صبوری
بمیرد زیر باران تبر، باغ
بهار جاودان! رفتند گلها
ببین از یادمان رفتند گلها
نگاه باغ پرپر شد، کجایی؟
به تاراج خزان رفتند گلها
رها، افتاده، پرپر، خسته، گلها
به دنیای تهی دلبسته گلها
دوباره باغ پامال خزان شد
خدایا! دستهگلها... دستهگلها...
به این دنیای خالی دل نبندند
به گلدانی سفالی دل نبندند
بهار ما! بیا تا دستهگلها
به فص خشکسالی دل نبندند
نه سوسوی چراغی در شب سرد
نه از گلها سراغی در شب سرد
بیا، دور از تو در این قحطی عشق
رها ماندهست باغی در شب سرد
جهان، دلسرد، من دلسرد، برگرد!
تمام باغ، تنها، زرد، برگرد!
ببین! نسل درختان منقرض شد
بهار بی بروبرگرد، برگرد!
- چهارشنبه
- 5
- تیر
- 1398
- ساعت
- 16:33
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
سید حبیب نظاری
ارسال دیدگاه