روی زخمم این،نمک میذاره
نذاشتن حتی،عبا برداره
میبارن اهل،حرم که دیدن
ندادن فرصت،عصا برداره
حکایت حکایت امروز نیست
که ابر چشِ شیعه میباره
پسرهم شده مثل مادر پس
مدینه زمین خورده ها داره
پا برهنه
پشت مرکب
قامت و قدش خمید
توی کوچه
یاد مادر
شد محاسنش سپید
واویلا3 عَلی امامِ المسموم
________
مث زهرا(س)تو،کوچه افتاده
کشوندنش با،پای پیاده
ببخشن سادات،که میگم نامرد
کشید از زیر پاهاش سجاده
چشاش کاسهی خون شده هربار
تاخوندن براش از غم زهرا(س)
یه عمره هوای دلش ابری
بوده واسه ی عصر عاشورا
تو مدینه
بین مردم
حرمتش شکسته شد
روضه اینجاست
دست آقا
به طنابی بسته شد
واویلا 3 عَلی امامِ المسموم
________
- پنج شنبه
- 6
- تیر
- 1398
- ساعت
- 10:27
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
بابک امامی
ارسال دیدگاه