• دوشنبه 3 دی 03


اشعار روز عاشورا،0نشست مرد و به دامن گرفت دختر را)

2714
2

نشست مرد و به دامن گرفت دختر را

چشید طعم نفس های گرم مادر را


چگونه لب به وصیت گشاید او این دم

چگونه بار ببندد وداع آخر را

 

به چشم خسته ی او خیره می شود لختی

که بغض کرده گلو پاره های اصغر را


کشید دست به لب های خشک و لرزانش

و پاک کرد رَدِ اشک های پرپر را:


-اگرچه مایه ی آرامش پدر بودی

بیا و تجربه کن حس و حال دیگر را


رباب را به تو من می سپارم از امروز

غزل کن آتش آن خاطر مکدّر را


عمو نداشت، برادر نداشت، دشمن داشت

پدر، چگونه رها کرده بود دختر را؟

شاعر: پروانه نجاتي

 

 

 

  • شنبه
  • 18
  • شهریور
  • 1391
  • ساعت
  • 17:38
  • نوشته شده توسط
  • علی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران