اي تير بلا شيشه ي جان را تو شكستي
وي پيك اجل قلب جهان را تو شكستي
چشمم به رهت بود ,رسيدي به سراغم
آيينه ي آيين زمان را تو شكستي
داغ علي اكبر به دمت گشته نشانه
خون گريه نما,چون كه نشان را تو شكستي
از بوسه گه فاطمه تقبيل نمودي
گنجينه ي اسرار نهان را تو شكستي
قلبي كه بود قلب همه عالم امكان
كاشانه به خود كردي و آن را تو شكستي
آن لحظه كه اندر دل من جاي گرفتي
يكباره دل عالميان را تو شكستي
از ناي دلم نغمه ي يا فاطمه خيزد
آخر به گلو بغض فغان را تو شكستي
تيري چو تو بر سجده گه سر سپهم خورد
پيشاني آن يار جوان را تو شكستي
بر اصغر من نيز از اين تير زد اعدا
زآن قلب رباب نگران را تو شكستي
زآن حنجر و زآن سجده گه وزين دل پر سوز
فرياد,كه پيمانه ي جان را تو شكستي
شاعر:سراج
- شنبه
- 18
- شهریور
- 1391
- ساعت
- 17:42
- نوشته شده توسط
- علی
ارسال دیدگاه