• چهارشنبه 12 اردیبهشت 03


توطئه قتل امام صادق(ع) توسط منصور دوانقی -(سید بن طاووس از محمد بن عبدالله اسکندری در مورد طریقه شهادت امام صادق (ع) و نقشه‌هایی)

582

سید بن طاووس از محمد بن عبدالله اسکندری در مورد طریقه شهادت امام صادق (ع) و نقشه‌هایی که خلیفه عباسی برای شهادت ایشان می‌کشید روایت کرده است که:
من از جمله ندیمان ابوجعفر دوانیقی و محرم اسرار او بودم روزی به نزد او رفتم او را بسیار غمگین دیدم که آه می‌کشید و اندوهناک بود. 
گفتم ای امیر! چرا در تفکر و اندوه به سر می‌بری؟ 
گفت: صد نفر از فرزندان فاطمه را هلاک کردم ولی سید و بزرگ ایشان باقی مانده است که درباره او چاره‌ای نمی‌توانم بکنم. 
گفتم: کیست؟ 
گفت: جعفر بن محمد صادق علیه السلام.
گفتم: ای امیر! او مردی است که عبادت بسیار او را ضعیف کرده و نزدیکی و محبت به خدا او را مشغول گردانیده و او را از فکر تصاحب حکومت و خلافت هم بازداشته. 
گفت: می‌دانم که تو به امامت او اعتقاد داری و او را به بزرگی می شناسی ولی حکومت و قدرت عقیم است و من سوگند یاد کرده‌ام که پیش از آن که امروز شب شود خود را از اندوهی که به خاطر وجود او بر من ایجاد شده است رها کنم.
راوی گفت: چون این سخن را از او شنیدم زمین بر من تنگ شد و بسیار غمگین شدم. 
پس جلادی را طلبید و گفت: چون من ابوعبدالله صادق علیه السلام را خواستم و با او مشغول سخن گفتن شدم و کلاه خود را از سر برداشتم و بر زمین گذاردم گردن او را بزن. این نشانه و علامتی میان من و تو باشد.
و در همان ساعت کسی را فرستاد و حضرت را طلبید. 
چون حضرت داخل قصر شد دیدم که قصر به حرکت درآمد مانند کشتی که در میان دریای موّاج مضطرب باشد و دیدم که منصور از جا برجست و با سر و پای برهنه به استقبال آن حضرت دوید و در حالی که بند بند بدنش می‌لرزید و دندان‌هایش برهم می‌خورد و رنگ رویش سرخ و زرد می‌شد آن حضرت را با عزّت و احترام بسیار آورد و بر روی تخت خود نشاند و دو زانو در خدمت او نشست مانند بنده‌ای که در خدمت آقای خود بنشیند و گفت: یابن رسول الله صلی الله علیه و آله برای چه در این وقت تشریف آوردی؟
حضرت فرمود: که برای اطاعت خدا و رسول و فرمانبرداری تو آمدم. 
گفت: من شما را نطلبیدم فرستاده من اشتباه کرده است و اکنون که تشریف آورده‌ای هر حاجت که داری بطلب. حضرت فرمود: حاجت من آنست که مرا بی ضرورتی طلب ننمائی.
گفت چنین خواهم کرد. 
حضرت برخاست و بیرون آمد و من خدا را بسیار ستایش کردم که آسیبی از منصور به آن حضرت نرسید.
بعد از آن که آن حضرت بیرون رفت منصور لحاف طلبید و خوابید و تا نصف شد بیدار نشد. چون بیدار شد دید من بر بالین او نشسته ام. گفت بیرون مرو تا من نمازهای خود را قضا کنم و قصه‌ای برای تو نقل نمایم. 
چون نمازش تمام شد گفت: چون جعفر بن محمد علیه السلام را به قصد کشتن احضار نمودم و او داخل قصر من شد، دیدم که اژدهای عظیمی پیدا شد و دهان خود را گشود و فک بالای خود را بر بالای قصر من گذاشت و فک پایین خود را در زیر قصر گذاشت و دُم خود را بر روی قصر و خانه من قرار داد و به زبان عربی فصیح به من گفت: اگر قصد و اراده بدی نسبت به او داشته باشی تو را و خانه و قصرت را فرو می‌برم و به این سبب عقل من پریشان شد و بدن من به لرزه آمد به حدی که دندان‌های من بر هم می‌خورد.
راوی می‌گوید من گفتم: اینها از او عجیب نیست زیرا که نزد او اسم‌ها و دعاهایی است که اگر بر شب بخواند آن را روز و اگر بر روز بخواند آن را شب و اگر بر موج دریاها بخواند آن‌ها را ساکن می‌گرداند.

منبع:
منتهی الآمال. شیخ عباس قمی. ص ۷۴۷

  • سه شنبه
  • 11
  • تیر
  • 1398
  • ساعت
  • 12:15
  • نوشته شده توسط
  • ابوالفضل عابدی پور

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران