کاش میشد که از این کلبه ی ویران گاهی
از غمت سر بگذارم به بیابان گاهی
من به دنبال تو گشتم همه جا را اما
کوفه شهریست که در آن دل انسان گاهی....
از خدا بی خبرانش به تو ثابت کردند
میفروشند خدا را به کفی نان گاهی
لطف تو شامل حالم شده در شهر نجف
که غزل ساخته ام گوشه ی ایوان گاهی
حرمت میکده ی ماست عجب معرکه ای!
حرمت غرق فرشته ست چه جولانگاهی
در غزل نام خدا را به تو نسبت دادن
گر چه کفر است ولی از تو چه پنهان گاهی....
تو از آشفتگی وغربت من باخبری
دوست دارم که به دادم برسی آن گاهی....
که اجل میرسد از راه ودر آن پیچاپیچ
جز تو از هر چه بپرسند نمیدانم هیچ
- سه شنبه
- 11
- تیر
- 1398
- ساعت
- 15:16
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
احمد حسین پور علوی
ارسال دیدگاه